حسینحسین، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

حسین کوچولوی ناز گل گلی

سلام سلام با تاخیر

اول از همه سااال نو رو تبریک بگم با تاخیرررررررررررررررررررررررررررررررررر .دیگه حسین اقا بزرگ شده و وقت ما هم که ..بازم شکر جونم براتون بگه قبل سال تحویل تخت کمد حسین رسید که خوب شده مادر جونش هم رو تختیشو خرید دستش درد نکنه عیدم طبق معمول گذشت ..ولی بازم اون لج های خفه کنندت بود ..امیدوارم سال جدید ادم بشی هههههههههه از اول اردیبهشت کلاست شروع میشی که هنوزم میگی من هیچ جا نمیرم ولی مگه دل خودتههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه .من یکی از فانتزی هام اینه که تو رو ببرم کلاس شش سال منتظر همین روزا بودم بریم سراغ عکس تا اپ بعدی به خدا میسپارمتون ...
24 فروردين 1393

بازم سلامم

سلام سلامممممم صد تا سلامممممممممم .اول از همه از دوست وبلاگیم ودوست عزیزم نازگل جونم تشکر میکنم .همیشه وب ما رو دنبال میکنن .نازی اگه خوندیبدون خیلی دوست دارم علیو ببوسش . حالا بریم سر اصل مطلب حسین اقا حسین اقا تغییری نکرده که نکرده فقط من پیر شدم عیب نداره بو زودی میره پیش دبستانی بهتر میشه ولی فهمیده اگه بره پیش بستانی دندونش میوفته میگه اصل ولش کن نتمیرم مدرسه به همین راحتی ههههه میگم مدرسه نری شغلت چی میشه میگه میرم نون خشکی بریم عکس ...
26 بهمن 1392

تولد گل خونمون

اخ اخ اخ چقد سخته این همه مطلب بنویسی بپره ..اخ الان حال منو کسینمیتونه درککنه بس که عصبی ام جونمواستون بگه تو این مدت غیبتیکه داشتیم یکیش تهران رفتنمون بود که لباسای عیدتو خریدیم یکیش هم تولد گل پسرمون بود که البته امسال هم مث هر سال یه تولد سه نفره گرفتیم بریم سراغ عکس این عکست مربوط به جاده فیروز کوه تو رفتن به تهران انقد ذوق داشتی صب نکردی کفشاتو پات کنم یعنی از سرما میلرزیدی یعنی فکر وذکرت شده بازی بهت میگم عکس بندازم ازت ..میگی مث زامبیا شدم یا نه برات یه عالمه کارت میذام تا باز کنی اما باز میبینم نشستی تو بازی اینجا هم برات بند انگشتی گذاشتم تا رفتم خودمو اماده کنم بهت یاد بدم بازی...
12 بهمن 1392

سلام با تاخیر

سلام به همگی .سلام مخصوص به اونایی که ما رو شرمنده میکنن با کامنت های مهربونشون .حسین از اینجا همتونو میبوسه غیبت مون خیلی طولانی شد یه سری کلی عکس اپلود کردم همش پرید منم عصبی شدم بی خیال شدم الان که دارم مینویسم حسین خان داره لگو بازی میکنه خدا بخواد فردا میریم تهران برا خرید لباس عیدی پسری .این بار میخوام اگه بشه عکس خریدارو بذارم یادگاری بمونه . بریم سراغ عکس که دیر شدههههههههههههههههههه اگه یکم دقت کنید تو این عکس دکمه اف برعکسه ....حسین اینو کنده به باباش میگه بیا درستش کردم . فدای پسرم همیشه لباس تابستونی زمستونیش قاطی ههههههه اینجا نزدیک بود ام دی ام پشت سرش بیوفته ترسید بچم بعد دو تا ژست شیک یه ژست مسخ...
30 دی 1392

ما اومدیم .

سلام سلامممم .واقعا ممنون از همه گییییییییییی .لگف دارین به من وحسین .دوستای خوبی پیدا کردم یه خبر خوب نی نی خاله موتی بالاخره دنیا اومد هورااااااااااا .رایان خاله دست دستتتتتتتتتتتت کمتر از دو ماه به تولد گل پسر من باقی مونده .پسرم بزرگ شده .مردی شده .اقا شده ولی همچنان اذیت میکنه وخواهد کردددددددددددددد .هم چنان خونه نشینم .تا گل پسرس یکم روابگش با بقیه بچه ها بهتر شه .طفلی بچه ها!!!!!!!! دلشون برا حسین تنگ میشه قراره از ماه بعد بفرستمت کلاس .الان نمیگم بذار سورپرایز بمونه .پسرم میخواد مشهور شه هوراااااااااااااا بریم سراغ عکسای گل پسرم عسل پسرممممممممم الانم کامپیوتر هنگ کرده غمگین نشستی چند وقت پیش تی وی داشت کیکای تولد ما...
30 آذر 1392

عکس 87

مامانی جونم ببخش دیراومدم اخه انقد بلاها سرم میاری دیگه رمقی ندارمممممم بیام اپ کنم نمیدونم چرا یه مدت دوباره لج باز شدی دوباره چشم دیدن کسی رو نداری ...دوباره دارم اذیت میشم .جون مامان اذیت نکن بذار مث ادم برم جایی وبیام دوباره دست بزن پیدا کردی دیگه روم نمیشه جایی برم حتی پارک ...تو رو خدا اروم باش .یادته چقد من تو بارداری قران خوندم چقد دعا خوندم چقد ایه خوندم واسه صبوریت خدایااااااااااا چرا بر عکس شد؟ الانم دارم مینویسم سرم داره میترکه بس حرص خوردم بگذریم .... الان دقیقا ساعت 11 و44 دقیقه است شما مشغول تماشای کارتونی جدیدا هم تعصب خاصی به احمد پیدا کردی خخخخخخ ..نمیذاری کسی بهش دست بزنه ...خودتم انقد اذیتش میکنی دادش در م...
23 آذر 1392

بحسین کباب بز وبلال پز

  حسینم امشب بابایی یه بلال برات اورده بود گفت من واست درست کنم .ازم گرفتی گفتی خودم ببلدم به هیکی ..یعنی هیشکی هم نمیدم .... من نذاشتم تو خونه کباب کنی فرستادمت رو تراس جو گیر شدی الان لاک پشت های نینجا شدی با بلال اینجا هم میخوای منو بکشی     مشغول پزیدن     ...
4 آبان 1392

عکس 101

سلام . حسین جونم یک شنبه هفته قبل دعوت شد به نمایشگاه اجی فاطمه .انقد ذوق داشت که نگو ... تو نمایشگاه نشستن تا صورتشو مرد عنکوبتی درست کردن .بعدشم رفت نمایش قطار شادی اینجا داره گریه میکنه بریم نمایش   اینجا هم قاطی کردی نذاشتی دیگه عکس بندازم ...
1 آبان 1392

عکس عسل پسر

سلامممممممممممممم .الان که دارم اینجا مینویسم تو بس دور زدی سرت خورده به مبل ..میگم نکن مامانی میگی خودت گفتی بازی کن ..اخه پسر عسل من گفتم دور خونه رو دورز بزن!!!!!! از کارات نگم بهتره ههههههههههههههههههههههه اینجا داشتی تو حموم شنا میکردی اومدم دیدم هر چی اب ریخته رو فرش ...از ترست مشغول شدی ههههههههه نمیدونم چرا انقد از لباس کلاه دار متنفری ... در ضمن این کنترل هم الان چند ماهه شده همدت ..اگه بری دستشویی بذاریش پایین کارت شده روزی شونصد هزار بار بالا رفتن از اینجا برو دیگهههههههههههههه بای بای پسرم واییییییییییی چند شب پیش اومدی تو اتاق بهم گفتی مامانی بیرون نیای کارز دارم ..یکم ذوم کردم دیدم بلهههه...
28 مهر 1392