حسینحسین، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

حسین کوچولوی ناز گل گلی

جمعه شهریور ماه

از اونجایی که جمعه یه روز شهریور ماه بابایی رفته بود گردش منو تو تنها موندیم تصمیم گرفتم کیک درست کنم تو هم چقد کمک کردی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! کنار توستر نشستی تا کیک بپزه اینجا هم قهریس چرا نمیپزه ههههههههههههه انقد نشستی تا این که پارک البته قبلش هوس اسکوتر سواری کردی رفتیم بالا تا بیارمش پایین هههههههههههه چه بد وایسادی اینجا هم یه پرتغال دیدی پرتش کردی پایین انقدم ذوق کردی میگی عسک ننداز ازم هههههههههه تو پارک اول شکمتو سیر کردی بعد رفتی بازی اینم کیکی که درست کردیم پسرم ذوق کیکشو داه اینم کیک خواننده ها بفرمایین کیک ...
18 شهريور 1392

عید 1392

سلام پسر گلم .امسال عید ٥ امی هست که تو کنارمونی عزیزم .خیلی خیلی خیلیییییی شیطون تر شدی امروز رفتیم پارک به بچه ها میگفتی این پارک خودمونه من رییسم من قربانمممممممم .عین بابات توهم داری هههههههههههههه.الانم من وتو تو اتاقیم تا تو کارتوون ببینی وبابایی بخوابه . حالا بریم عکسای عیدتو بذارم کمه ولی بازم جالبه از تو ماشین بابایی بیرون نمیومدی اینجا هم همون جایی که رفتیم ١٣ بدر یعنی بهشت بودااااااااا اینجا حسین ومهشادی اینم لج ١٣ بدر .قربونت اون لجت اینجا هم عم و هاتف عمو من. چهر وبابایی اومده بودن کوه به به ووی دلمممممممممممممممممم ضعف رفت ...
12 شهريور 1392

عکس شهریور ماه

پسلام .اول خدمت خوانندگان عزیزم بگم از توجه همتون ممنونم .ولی نمیدونم چرا نمیتونم جواب کامنت هاتونو بدم ..شما ببخشید حسین اقا الان مشغول تی وی دیدن هستن کارش شده برنامه کودک نگاه کردن ... البته باز چند وقته مثل اوایل لج باز شده در حدی که دیگه خونه نشین شدم از ترسم چون عجیب میره تو مخه بقیه پسرم دوباره اروم شو تا بقیه دوست داشته باشن بریم سراغ عکسات تا اسم عکس میاد میری سراغ ادا اطوارای عجیب اینم کیکی که به مناسبت تولد دختر عمه بنده اورده بودن ..ولی تمام مراحل برش کیک وفوتش با شما بود هههههههههه اینجا هم تو جنگل تنها شدیم میگفتی همه خرسا رو خودم میکشم ... یه روز صبح خواستیم بریم بیرون الا بالل...
12 شهريور 1392

عکس 87

سلام پسر گلم امروز ساعت 6 صبح  گوشیم زنگ خورد بدوبدو رفتم جواب دادم مادر جون بود گفت ما میریم سمت جنگل شما هم بیاین .من اومدم خوابیدم گفتم صبح به این زودی کجا برم .ولی اصلا خوابم نگرفت بدو بدو وسیله جمع کردم بابایی رو بیدار کردم تو هم عین هاپو هههههههه .رفتیم جنگل .وای انقد خنک بود هواش عالی بود .ولی مامانی این روزا علاقه زیادی به گرفتن گردن افراد داری در حد مرگ گردنو بغل میزنی وفشار میدیییییییییییییییییی که حالت تهوع دست میده به ادم دیگه اخرا همه عصبانی بودن از دستت مگه متوجه میشدی؟؟ کی تو بزرگ شی من نفس بکشم بریم عکس بازی البته این عکست واسه زمانی که تمرین نقاشی میکنی واسه کلاس این عکست واسه زمانی که چند ماه عادت کرد...
26 مرداد 1392

حسین جونی وگشت وگذار تو باغ

جمعه اون هفته خیلی حوصلمون سر رفته بود ساعت 1 بود به بابایی گفتم بریم بیرون شهر یکم بچرخیم ...که رفتیمو سر از از باغ مادر جونشون در اوردیم ..وای خوب شد رفتیم عالی بوددددددددددددددددددددددددددددددددد ..تو انقد بازی کردییییییییی ولی حیف افتاب خیلی سوزان بوددددددددددد.کلی ازت عکس انداختم اینجا وایسادی داری رود خونه رو نگا میکنی گیر دادی انار ها رو بچینی ولی اخه هنوز تلخن مادرررر هندونه ای جاااااااااااااااااااااان اینجا هم قهر کردی چرا نمیذاریم دست به میوه ها بزنی عینکت تو ماشین موند چشاتو همش افتاب میزد اینم خیار های باغ اینم خیار هایی که با هم چیدیم تازشم من همشو خیار شور ریختم ههههههه ...
1 مرداد 1392

عکس 12

مامانی جونم امشب من وتو بابایی با هم رفتئیم جنگل نزدیک خونمون ..افطار ابگوشت درست کرده بود م خیلی هم دوسش داشتییی به محض مستقر شدن باز اون تب لتو اوردی من بهش ویروس پیدا کردم اهههههههه به زورررررررر بلندت کردم بریم دور بزنیم قیافروووووووو گفتم برو تو سبزه ها بشین سر جات نشستی باز جو گرفت تو رووووو عین ملخ افتادی هههههههه بعد از خوردن ابگوشت مث همیشه رو شکم بابایی لم دادی اینجا یه تیکه از زمین تو جنگل سبزی محلی کاشتن حیف شب بود یک عطری داشتتتتتتت اینم کاسه ابگوشتت که با نخود لوبیا مخالفیییییییی گذاشتم نگی من از اول بهت ندادما تا اپ بعدی باییییییی الانم دقیقا وسط مخمی ...
28 تير 1392